دلم گرفته


دفتر خاطرات ما

خاطراتی از گذشته

خدا می خواست امتحانم کند. ولی خداجون امتحانت خیلی سخت بود...خیلی سخت... .

دلم گرفته ازاین رویای غمگین وسرد. از رویایی که آدمهای تو اجازه ام نمی دهند که بگویم. رویایی که غمگین شده است ومن توانایی گرمی بخشش را ندارم. رویایی که شبم را رنگین می کرد.

دلم گرفته، ازآسمان، که دیگر برایم نمی بارد. آن وقتها وقتی دلم می گرفت باران می بارید ومن زیرباران قدم میزدم، زمانی می شد که باهم می خندیدیم. ولی انگار حالا همه با من قهراند و همه فکر می کنند من قهرم. دیگر حوصله هیچ چیز را ندارم. من نه از سنگم. قلبم از نرم نرمک میپژمرد و هیچ کسی نیست که دراین سرزمین مرا یاد کند. تنم سخت است و دلم ... .

دلم گرفته از زمین و زمان. دلم گرفته... . خنجرکی که برسینه ام خورده و مرهمش نوش دارو ست و پادشاه کیکاووس.

من از نزدیک خورده ام، من مرده ام وهیچ کسی نیست که بداند و درک کند. من نه شادم و نه خوشحال. من نه سبز  و نه خرم. من نه آنم و نه این. و من هیچم و هیچ من.

دلم گرفته از خودم. از کلام و همنفسم. از درد و درمانم. از زخم و لبهایم و از قلب و اشک هایم. کلامم بر همنفسم می تازد. دردم را درمان فراموش شده است. زخمم را بوسه ام بر لب نیست. و قلبم که اشکم را نه به شادی و نه از غم، زمنزل گاه خود بیرون می راند. و من باز تنهای تنهایم. همانند ... همین حالا. من تنهای تنهایم و هیچ کسی نیست که مرا دراین تنهایی یاری کند.

دلم گرفته از خدا...آره از خدا هم دلم گرفته. چون خداهم کمکم نمی کنه. هر که درکلبه ی تنهاییم آمد ، خود گم شد و نتوانست برتنهاییم یاوری باشد. هر که آمد بر دلم تاخت و خاکی بلند کرد و با چوب سواری اش لکه زخمی بر دلم گذاشت و تاخت. من خدارا داشتم. خدا را دوست می انگاشتم وخدا مرا دوست می داشت. به دلم بد افتاده. . من دلم ازدروغ بیزاراست، . خدایا! نازنینم! بهترینم! یاور شبهای بی کسی ام. جز توکسی که از دلم خبر ندارد. جز تو کسی که از من کلامی ندارد. جز تو کسی که مرا ادراکی ندارد...چرا اینگونه بر سرم می کنی؟... چرا بر دلم تار رسوایی می زنی. گله کردم چون گله مندم.  ولی برای من، که غروری ندارم... . خدای من، بر دلم صبرت روانه دار که مرا دیوانه ی میخانه می کند این دل. رسوای عالم می کند بی هیچ، و نابود دریایی می کند بی حتی یک تکه چوب. هر کسی به فکر خودش شد یار من، و هیچ ندانست من که ام و چه؟

دلم از تو تنگ است... نه ... برای تو تنگ است. همیشه حرفایم را گوش دادی و هیچ نخواستی. همیشه درسهایم یاد دادی و هیچ بر دستم نزدی. ولی  من مرده ای هستم که جسمش برای آبروی یک انسان حرکت می کند، حرف می زند و برای آنکه دوست دارد دعا می خواند...

دلم گرفته از ... .

از هیچ کس دلم نگرفته... ولی چرا مرا هیچ کسی نیست که درک کند؟ چرا هیچ کسی نیست که مرا یاری کند ... چرا؟ و باز آه ی و بخاری و خدایی ولی با این تفاوت که بلند من فریاد می زنم ای خدا:

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در 16 / 4 / 1390برچسب:دل تنگی,قلب سنگی,ساعت 18:47 توسط iman| |


Power By: LoxBlog.Com